«خاطرات آنائیس نین» با زیرعنوانِ زندگی هنری میلر و همسرش جون اسمیت کتابی است که نشر نخستین آن را به چاپ رسانده است. بیش از سی سال، مجموعهی خاطرات آنائیس نین موضوع داغ شایعه، حرفهای درِ گوشی و حدس و گمانهای بسیاری بوده است. از اوایل ۱۹۳۰ به این طرف، هنگامیکه او بخشهایی از خاطراتش را برای اولینبار به دوستان نزدیک و همپالگیهایش در پاریس نشان داد، این خبر پخش شد که یکی از آثار بیهمتای ادبی قرن بیستم در حال شکل گرفتن است. در ۱۹۳۷، در یکی از معتبرترین مجلات ادبی، هنری میلر مقالهای نظری منتشر کرد مبنی بر اینکه این خاطرات جای خود را در کنار آثاری برجسته همچون آثار سینت آگوستین، پترونیوس، آبلارد، روسو و پروست باز خواهد کرد. دیگران آنهایی که شاهد رشد تدریجی و کامل شدن این خاطرات به شکل امروزیاش یعنی ۱۵۰ جلد در بیش از ۱۵۰۰۰ صفحهی تایپشده بودند، سهم خود را بهصورت ارائهی نظر دربارهی این خاطراتِ افسانهمانند که در حال نگاشته شدن بود، ادا کردند.
آنائیس نین خودش در جاهای مختلف گفته است که آثار چاپشدهاش از جمله پنج رمان، از دل این خاطرات بیرون آمدهاند و نیز گفته است داستان واقعی زندگیاش، بهعنوان یک نویسنده و بهعنوان یک زن، در میان صفحات این خاطرات نهفته است. بیش از سی سال قبل از این، نین نوشت: «در خاطراتنویسی قلمم روان و طبیعی حرکت میکند و آنچه خارج از قالب خاطرات منتشر کردهام چیزی جز توهمزدایی و اسطوره و شعر نیست.»
بعد از یکسری بحث دربارهی یکی از رمانهایش، نین در خاطراتش نوشت: «گاه وقتی مردم دربارهی آثارم با من حرف میزنند، احساس میکنم آنچه را که از من میخواهند در این خاطرات انجام دادهام، مثلاً وقتی که از من میخواهند واقعگرا، پُرهیجان، انفجاری و غیره و غیره بنویسم.»
بدون شک، بسیاری از حدسیات دربارهی این اثر افسانهمانند، از این واقعیت سرچشمه میگیرد که خانم نین یک زندگی مهیج و چند بُعدی را دنبال و آزادانه و گاه مرموز در جامعه و در دنیای هنر عمل میکرده است. او گفته است که دوستی با افراد مختلف، داشتن روابط و سفر، لذتبخشترین کارها در زندگی من است. دنیایی که در آن زندگی میکنم، در هر شهری که باشم، دنیای نویسندگان، نقاشان، موسیقیدانان و هنرپیشگان است.
نین در نیلی، محلهای در حومهی پاریس متولد شد. در دوران کودکی، همراه پدر مشهورش واکین نین، یک آهنگساز و پیانیست اسپانیاییتبار، برای شرکت در کنسرتهای پر زرق و برق به سراسر اروپا سفر میکرد. در نوجوانی، از خانهی پانسیونوار مادرش در نیویورک، به باغ سحرآمیز خیالات پناه میبرد و بهتدریج یک مدل و سپس رقاص آهنگهای اسپانیایی شد. در اوایل ۱۹۳۰، به عنوان نویسندهای تازهکار مجدداً وارد دنیای روشنفکران و جامعهی هنری پاریس شد. در آن هنگام نین تحت تأثیر آثار لورنس و پروست بود. در ۱۹۲۹، ساکن دهکدهای کوچک به نام لووسین در حومهی پاریس شد و خانهاش بهمرور محلی برای گردهمایی هنرمندان مشهور و گمنام گردید. در آستانهی جنگ دوم و بازگشت به امریکا، نین همین کار را در آپارتمانش در نیویورک در محلهی گرینیچ انجام داد. درواقع، لیست اسامی افرادی که در خاطرات او آمده است، لیستی شگفتانگیز از افراد مختلف در عرصهی ادبیات و زندگی هُنری یک دورهی چهل ساله است.
قسمتی از کتاب خاطرات آنائیس نین:
امروز دوست و همخانهی هنری، فرد پرل را ملاقات کردم. آدمی ترسو به نظر میرسد، هرچه میگوید طنینانداز و تقلیدی از حرفهای هنری میلر است.
هر سه نفر در آشپزخانهی منزل جدید فرد و هنری نشستهایم. فرد در روزنامهی شیکاگو تریبون کار میکند و آپارتمانی ارزانقیمت در محلهی کارگرنشین یعنی کلیشی اجاره کرده است. آپارتمانی بسیار ساده است. لخت و عور. پلهها فرشپوش نیست. دیوارهایش آنقدر نازک است که صدا بهراحتی به آن طرف دیوار میرود. این آپارتمان دو اتاق و یک آشپزخانه دارد. بهزحمت میشود گفت مبلمانی در این آپارتمان وجود دارد. فقط اسباب و اثاثیهی ضروری و اولیه را دارند، مثل تختخواب و میز و صندلی. در آشپزخانه فقط یک میز گِرد کوچک وجود دارد. وقتی همگی به دور میز مینشینیم، دیگر جایی برای راه رفتن نیست. آنچه با خودم آوردهام نوعی هدیه برای خانهی جدید هنری است.
هنری خطاب به فرد گفت: «این اولین زنی است که میتوانم با او کاملاً صادق باشم.» فرد رو به من کرد و گفت: «بخند آنائیس. هنری میگوید خندههای تو را دوست دارد. دوست دارد تو را در حال خندیدن ببیند. هنری میگوید تو تنها زنی هستی که رگههایی از شادی را در چهرهات میتوان دید و دارای تأملی خردمندانه هستی.»
در آپارتمان آنها اسباب و اثاثیهی چندانی وجود ندارد. چند قابلمه و ماهیتابه که از بازار کهنهفروشان خریدهاند. پیراهنهای کهنه به قاب دستمال آشپزخانه تبدیل شدهاند. بر دیوار کاغذِ بزرگی نصب شده و روی آن لیستی از کتابهایی است که باید بخرند، لیستی از غذاهایی که دوست دارند در آینده در رستوران بخورند، تکههایی که از روزنامههای مختلف بریدهاند و نقاشیهای آبرنگ هِنری دیده میشود. هنری همچون خدمتکاران هلندی اهل پاکیزگی است و خانه را تمیز نگاه میدارد. حتی یک ظرف کثیف در اطراف دیده نمیشود. این خانه مثل صومعه میمانَد که هیچ نوع تزئیناتی در آن دیده نمیشود. سادگی مطلق. دیوارها به رنگ سفید و خاکستری کمرنگ هستند.
دیروز هنری به خانه من آمد. این هنری که من امروز دیدم، یک هنریِ جدید بود یا بهتر بگویم، یک هنریِ جدید نسبت به آنچه تاکنون شناخته شده، یک هنری جدید که در پسِ نوشتههایش پنهان است. این هنری جدید که مسائل را درک میکند، هشیار است.
به نظر خیلی جدی میآمد. خشونت از وجودش پر کشیده بود. زمختی رفتارش بهطور معجزهآسا به قدرت و توانایی تبدیل شده بود. نامهای از جون دریافت کرده بود که با مداد نوشته، خیلی نامتعارف. لحن نامه مثل کودکی است که گریهکنان به این طرف و آن طرف میدود، بهخاطر عشقش به هنری میلر. هنری گفت: «چنین نامهای خط بطلان به گذشته میکِشد. احساس کردم وقت آن رسیده است که جونِ واقعی را از دیدگاه خودم به هنری نشان دهم. میخواهم جون را به او بازگردانم چون با این کار او را بیشتر دوست خواهد داشت.» به او گفتم: «جونِ واقعی زنی است که در درون هم زیباست. قبلاً فکر میکردم شاید به حرفهایم بخندی، اما امروز چنین احساسی ندارم.»
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.