پاييز به آخرش رسيده، هوا سرد و همه جا پر از برف است. امشب، شب يلداست و مردم در رفت و آمد و آماده كردن وسايل شبنشينيشان هستند.
بيشتر خانهها مهمان دارند و چند نفري هم از شهر نزديكِ روستا و عدهاي هم از تهران آمدهاند. معمولاً بچهها و نوههاي خانوم بزرگ هم شب يلدا پيش او ميآيند. سر شب تعدادي از اهالي روستا به ديدنِ خانوم بزرگ آمدند و هر كس از در ميآمد تو، چيزي دستش بود. بزرگترها رفتند و بچهها ماندند. آنهايي كه ماندند، دور كرسي نشستند و منتظر بقيه شدند.
دو تا پسر هم آمدند و سلام كردند. خانوم بزرگ با لبخند به پيشباز رفت و گفت: «سلام به روي ماهتون. خوش آمديد.» و رو به يكي از آنها گفت: «گل پسر، كاكل به سر، تو نوهي عباس آقا نيستي؟»
پسرك با تعجب پرسيد: «شما از كجا ميدونيد؟»
خانوم بزرگ گفت: «خيلي شبيه پدربزرگت هستي. با كي اومدي؟»
ــ با پدر بزرگ و مادربزرگم. آخه مدرسه دو سه روز تعطيل بود.
ــ خوش آمدي. بگو ببينم اسمت چيه؟
ــ من فريدون آهنگر هستم.
ــ آفرين. حالا زودتر بريد زير كرسي.
خانوم بزرگ هم رفت و كنار بچهها نشست و نگاهي به تك تك آنها انداخت و كاسهي بزرگ مسي را كه پر از نخودچي، كشمش، بادام و گردو بود، بر سيني روي كرسي، كه در آن هندوانه و انار هم بود گذاشت و به بچهها تعارف كرد كه آجيل و ميوه بخورند. بچهها هر يك مقداري برداشتند و همه به خانوم بزرگ چشم دوختند و منتظر شنيدن قصه شدند.
خانوم بزرگ گفت: «بچهها خوش آمديد. ميدانيد امشب چه شبي است؟»
دو سه تايي گفتند شب يلدا و دو سه تايي هم گفتند شب چله.
خانوم بزرگ گفت: «درسته، امشب شب يلدا يا همان شب چله است. قديما مردم اين شب را جشن ميگرفتند، چون اين شب طولاني با تمام سياهياش، پشتش به پادشاه روشنايي يعني خورشيد است. شايد به همين دليل مردمي كه نگران ديدار دوباره با روشنايي روز بودند تا صبح بيدار مينشستند.
آن موقع مردم از اول شب در خانهي بزرگان فاميل جمع ميشدند و انواع و اقسام خوراكيها را توي سينيهاي مسي ميچيدند. از كشمش و گردو و هندوانه و انارهايي كه از پستوها بيرون ميآوردند تا خوراكيهاي ديگر. همه شاد و خرم دور كرسي بزرگ و گرم مينشستند و بزرگترها برايشان قصه و افسانه تعريف ميكردند. جوانترها هم شعرهاي حماسي ميخواندند و آنهايي كه زور بازويي داشتند براي بلند كردن سيني با يك دست، مسابقه ميدادند. خلاصه آن شب طولاني را به شبي زيبا و بهيادماندني تبديل ميكردند.
بله. امشب هم شبي از همان شبهاست ولي … »
خانوم بزرگ كمي در خود فرو رفت و لحظهاي را به ياد ايام گذشته گذراند و احساس كرد چشمانش خيس شده، او ميخواست بگويد افسوس كه آن شبها و آن شور و حال كمتر شده، دلش نيامد بچهها را غمگين كند، پس لبخندي بهلب آورد و گفت: «عزيزانم! يكي از كارهاي قشنگ و زيباي شب يلدا، قصهگويي بود و هست. بيشتر قصههايي هم كه گفته ميشد؛ از شاهنامه بود. مثل قصهي رستم و سهراب ، كاوهي آهنگر ، زال و سيمرغ .
امشب، من براي شما از شاهنامهي حكيم سخن ابوالقاسم فردوسي، قصهاي زيبا و شنيدني تعريف ميكنم. قصهاي از دليري و پهلواني يكي از بزرگ مردان تاريخ سرزمينمان ايران. كسي كه با تلاش خود در دورهاي تاريخي سرنوشت اين سرزمين را تغيير داد. او كاوهي آهنگر است، شايد شما نام او و داستانش را شنيده و يا خوانده باشيد. حالا چرا كاوهي آهنگر، دليل داره…»
بچهها با تعجب و دهان باز منتظر دليل خانوم بزرگ ماندند.
او نگاهش را متوجه نوهي عباس آقا كرد و گفت: «مهماني كه امشب پيش شما نشسته، آقا فريدون، نوهي عباس آقا آهنگر است. عباس آقا كارش در تهران آهنگري است. اين را هم بگويم كه شغل آهنگري در خانوادهي آنها نسل به نسل ادامه داشته و دارد.»
و رو به فريدون گفت: «شما چي، علاقه به كار آهنگري داري؟»
ــ من كه دارم درس ميخونم ولي پدر بزرگم ميگه اگر خواستي دانشگاه هم بري، رشتهاي انتخاب كن كه با آهن و پولاد سر و كار داشته باشه.
ــ آفرين! شما بچهها آيندهي اين سرزمين را ميسازيد. اميدوارم همهتان سالم و سربلند باشيد.
بله داشتم دربارهي شغل آهنگري ميگفتم، سالها پيش كه من دختربچهاي تقريباً همسن شما بودم، در همين روستا، كريم آقا، پدر بزرگ عباس آقا آهنگر، كارش آهنگري، نعلبندي و ساخت وسايل كشاورزي بود. عباس آقا در نوجواني به پدربزرگش در آهنگري كمك ميكرد. كريم آقا مردي مهربان و مردمدار بود و… همهي اهل روستا او را دوست داشتند. او در جواني مردي قوي و نيرومند بود او حتي در دوران پيري هم از كارش دست نميكشيد.»
بچهها همانطور كه گوش ميكردند با كنجكاوي به فريدون چشم دوخته بودند. فريدون هم كه انگار چيزهاي تازهاي ميشنيد، رو به خانوم بزرگ گفت: «من قصههاي زيادي از پدر بزرگ شنيده بودم، ولي چيزهايي كه شما تعريف ميكنيد خيلي جالبه و من از شنيدن آن خوشحالم.»
بخشي از كتاب كاوه آهنگر
از مجموعهي كتابهاي قصههاي خانوم بزرگ از چله كوچيك تا چله بزرگ
نوشتهي ابوالقاسم فيضآبادي
نگاهی به یلدا
zefa
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.