
نظامی گنجوی جمالالدین ابومحمد الیاس بن یوسف نظامی معروف به نظامی گنجوی (زاده در ۵۳۵ ه.ق و درگذشته ۶۰۷ یا ۶۱۲ ه.ق) بزرگترین داستانسرای ایرانی منظومههای حماسی عاشقانه به زبان فارسی است که بهترین واولین نمونههای سبک داستان عامیانه و محاورهای را به ادبیات داستانی منظوم فارسی اضافه کرد. مهمترین اثر وی پنجگنج یا خمسه است. خمسه نظامی: مخزن الاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر (بهرام نامه یا هفت گنبد) و اسکندرنامه (شرف نامه وخردنامه). شعر زیر توحیدیه از محزن الاسرار نظامی گنجوی است؛ که با نسخهی تصحیح شدهی وحید دستگردی انتخاب شده است. که در لابه لای ابیات به شرح کلمات مشکل و برخی اشارهها و نکتههای شعری او اشاره میشود. این مثنوی بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف) میباشد. توحیدیه به ستاش خداوند میپردازد. نظامی در محزن الاسرار که ۲۲۶۰ بیت میباشد علاوه بر توحیدیه بخشی به نعت پیامبر اسلام و مناجات میپردازد (در ادبیات ستایش خدا را توحیدیه و مدح پیامبر را نَعت و مدح امامان را مَنقِبَت و شعر مدح پادشاهان را خطاب زمینبوس مینامیدند) نظامی در بخش وسیعی از محزن الاسرار به عنوان مقالتها به داستانهای کوتاه و پندآموز روی میآورد.
بِسمِ الله الرحمن الرحیم / هست کلیدِ در گنج حکیم
معنای اول: نام خدا کلید در گنج حکیم (قران) است.
معنای دوم: حکیمها و دانایان برای گشایش کارها از نام خدا یاری میجویند.
فاتحهی فکرت و ختم سُخُن/ نام خدایاست بر او ختم کن
آغاز اندیشه و پایان سخن نام خداست پس به او اقتدا کن.
اشاره به «کُلُّ أمرٍ ذى بالٍ لَم یُذکَر فیهِ بِسمِ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ»؛ «هر کار ارزشمندى که در آن بسم اللّه ذکر نشود ناقص است.»
پیش وجود همه آیندگان/ بیش بقای همه پایندگان
خداوند از ازل وجود داشته است و تا ابد هست. (ازلی و ابدی است)
سابقهسالارِ جهان قدم/ مرسله پیوند گلوی قلم
معنی: سالار پیشروان جهان ازلی است و کسی است که در گردن قلم، گردنبد انداخت و ارزش سخن و کلام را میداند.
پردهگشای فلک پردهدار / پردگی پردهشناسان کار
معنی اول: گشایندهی اسرار آسمانِ اسرار آمیزاست و خود برای اسرارشناسان رمز آمیز است.
معنی دوم: گشاینده ی اسرار آسمانِ اسرار آمیزاست و پوشانندهی عارفان اسرارشناسان است. چرا که در حدیث قدسی از او نقل شده است. «اولیائی تَحْتُ قَبایی لا یَعرِفُهم غَیری»؛ «دوستان من تحت خیمههای مناند و کسی آنها را نمیشناسد»
مبدع هر چشمه که جودیش هست/ مخترع هرچه وجودیش هست
ابداع: آفرینشی که درآن ماده وزمان نباشد؛ اختراع: آفرینشی که ماده باشد و زمان نباشد.
معنی: مبدع هر چشمهای که درآن بخشش، فایده و سودی هست و مخترع هر چیزی که وجود دارد.
لعل طراز کمر آفتاب / حلهگر خاک و حلیبند آب
کمربند آفتاب: در قدیم برخی از منجمها زمین را بیحرکت میدانستد و خورشید را متحرک و برای خورشید منزل و جایگاهای بود که در آن قرار میگرفت. این برجهای دوازدهگانه به ترتیب فصلها عبارتند از: حمل(فروردین)ـ ثور (اردیبهشت) ـ جوزا (خرداد) ـ سرطان (تیر)ـ اسد (مرداد)ـ سنبله (شهریور)ـ میزان (مهر)ـ عقرب (آبان)ـ قوس (آذر)ـ جدی (دی)ـ دلو (بهمن)ـ حوت (اسفند). طبق نظریهی قدیمی تأثیرات این برجهای دوازدهگانه با تأثیرات هر یک از افلاک پایینتر تداخل کرده و در تدبیر و پرورش خواص مختلف در موجودات عالم ماده تأثیر گذار است.
پرورشآموز درون پروران / روز برآرندهی روزی خوران
روز برآرندهی روز خوران: اشاره به آیه قران: «وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا» « و روز را [براى] معاش [شما] نهادیم»
درون پروان: عارفان و سالکان
مهرهکش رشتهی باریک عقل / روشنی دیدهی تاریک عقل
خداوند صاف کنندهی رشتهی نازک عقل ( عقل را از کجیها حفظ میکند) و چشم تاریک عقل را روشن میکند (راه را بر عقل میگشاید)
نظامی نیز چونان دیگر شاعران با گرایش عارفانه، عقل را راهنما و شناختگر حق و هستی نمیداند در ابیات دیگر این شعر همین موضوع را بیشتر مورد توجه قرار میدهد.
داغ نه ناصیهداران پاک / تاجده تختنشینان خاک
داغ نه ناصیهداران پاک: داغگذار بر پیشانی عابدان وزاهدان اشاره به «سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ» «نشانهی (عبادت و خشوع) آنها در اثر سجده در رخسارشان پیداست این صفت آنهاست» ؛ تخت نشین: پادشاه، فرمانروا
خداوندی که سرنوشت درستکاران را بر پیشانی آنها گذاشته است و به فروانرویان او تاج و تخت بخشیده است.
خام کن پختهی تدبیرها / عذر پذیرندهی تقصیرها
معنی: تدبیرهای خام را پخته میکند و کوتاهی و تقصیرها را میپذیرد. شاید اشارهای باشد به این روایت «العَبدُ یُدبّر و اللهُ یُقدّر»؛ «بندگان وضعیت خود را تدبیر میکنند و در پس این تدبیر خدا تقدیر میکند» تقدیر مربوط به خلقت جهان و انسان است و تدبیر مربوط به ادارهی مخلوقات است.
شحنهی غوغای هراسندگان / چشمهی تدبیر شناسندگان
شحنه: نگهبان؛ شناسندگان: عارفان و سالکان
هراسندگان را او نگهبانی و نگهداری میکند و اوست که سرچشمهی شناخت برای اهل شناخت است.
اول و آخر به وجود و صفات / هست کن و نیست کن کاینات
اول و آخر: اشاره به«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»؛ «اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست»
معنی: از نظر وجود اول و آخر است.
با جبروتش که دو عالم کماست / اول ما آخر ما یکدماست
عالم ناسوت: جهان جسمانی و اجسام و ماده و مادیات که در آن حرکت و زمان و مکان نقش دارد. عالم ملکوت: عالم غیب و عالم نفس و عالم مجردات است که به آن عالم مثال و عالم برزخ هم اطلاق میگردد دارای صور و ابعاد است امّا فاقد حرکت و زمان و تغییر است. عالم جبروت: مراد، همان عالم عقل و عالم معناست که از صور و ابعاد و اشباح مبرّاست. عالم لاهوت: عالم الوهیت و عالم ربوبی است. یعنی ذات مقدس واجب الوجود که دارندهی جمیع صفات کمالیه است.
«وَ إِنَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّون»؛ « در حقیقت، یک روز [از قیامت] نزد پروردگارت مانند هزار سال است از آنچه مىشمرید.»
دو عالم: این جهان و آن جهان (دنیا و آخرت)، دو قسم از موجودات یعنی ابدان و ارواح و یا انس وجن، عالم ارواح و عالم اجسام.
در مقایسه با عالم اسماء و صفات او دو عالم ذرهی ناچیزی است و ما ذرهای ناچیز هم به شمار نمیآییم.
کیست درین دیرگه دیر پای / کو «لِمَن المُلک» زند جز خدای
«لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»: «امروز فرمانروایى از آن کیست از آن خداوند یکتاى قهار است»
معنی: در این جهان از قدیم جز او کیست که می تواند ادعای فرمانروایی کند.« لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ اِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»
؛«اگر در کران تا کران آسمانها و زمین جز خداى یکتا فرمانروا و گردانندهاى بود، این نظام شگرف پایدار نمیماند و یکسره نابود میشد.»
بود، و نبود آنچه بلندست و پست / باشد، و این نیز نباشد که هست
معنی: او بود و نبود آن چه بلندی و پستی دارد ( اشاره به جهان و زمین) و خدا و آفریدگار باقی و ابدی است و آفریدهها ازلی نیستند.
پرورش آموختگان ازل / مشکل این کار نکردند حل
معنی: کسانی که از ازل تربیت شدهاند (اولیاء الله) نیز نتوانستد پی به اسرار معمای او ببرند.
کز ازلش علم چه دریاست این / تا ابدش ملک چه صحراست این
معنی: از ازل علم خدا مثل دریایی است و تا ابد حکومت او مثل صحرا گسترده است.
اول او اول بیابتداست / آخر او آخر بیانتهاست
آغاز او آغازی بیابتدا است و پایانی برای او نمیتوان تصور کرد.
روضهی ترکیب ترا حور ازوست / نرگس بینای ترا نور ازوست
معنی: زبایی بهشت تن آدمی از آن اوست روشنای جان آدمی نور از او میگیرد.
کشمکش هر چه در و زندگیاست / پیش خداوندی او بندگیاست
معنی: حیات و ز ندگی نشانهی از بندگی اوست.
هر چه جز او هست، بقاییش نیست / اوست مقدس که فناییش نیست
معنی: هرچیزی جز او فانی است و تنها اوست پایدار.
منت او راست هزار آستین / بر کمر کوه و کلاه زمین
معنی: منت او هزار بار بر کوه و زمین است.
تا کرمش در تتق نور بود / خار زگل نی زشکر دور بود
معنی: تا بخشش او در پرده بود خار از گل و نی از شکر بهرهای نبرده بود.
چون که به جودش کرم آباد شد / بند وجود از عدم آزاد شد
معنی: وقتی بخشش او کار کرم را آباد کرد نیستی از کائنات رخت بربست.
در هوس این دو سه ویرانه ده / کار فلک بود گره در گره
معنی: آسمان نگران خلقت زمین بود. اشارهای به : « أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَفَلَا یُؤْمِنُونَ » «آیا کسانی که کافرند نمیدانند که آسمانها وزمین پیوسته بود و ما از هم بازشان کردیم و هر چیز زندهای را از آب آفریدیم، پس آیاایمان نمیآورند»
تا نگشاد این گره وهم سوز / زلف شب ایمن نشد از دست روز
معنی: وقتی مشکل خلقت را حل کرد روز شب از هم جدا شدند.
چون گهر عقد فلک دانه کرد / جعد شب از گرد عدم شانه کرد
معنی: چون ستارههای آسمان را آفرید و پخش کرد نیستی را از موی شب سترد و شب را آفرید.
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد / هفت گره بر کمر خاک زد
افلاک: منجمهای قدیم زمین را بیحرکت میدانستد و نه فلک یا آسمان در نظر میگرفتند. که به ترتیب قرار گرفتن ستارات و فاصلهی از زمین عبارت بودند از: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری، زحل، منطقه البروج و فلک الافلاک. البته با توجه به آموزههای اسلامی آنچه به نام نُه آسمان خوانده میشود در واقع در آسمان اول قرار دارد. در قرآن آمده است: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحى فی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ وَ حِفْظاً ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیم» پس آنها را هفت آسمان در دو روز قرار داد و در هر آسمانی امر آن آسمان را وحی نمود و آسمان دنیا را با چراغهایی(ستارگان) زینت بخشیدیم و حفظ کردیم این است تقدیر خداوند توانا و دانا»
چنبر: دایره؛ هفت گره برکمر خاک: هفت قاره یا هفت خشکی.( تقسیم زمین به هفت خشکی و هفت دریا)
معنی: دو سه خمیدگی بر افلاک زد و هفت قاره را ایجاد کرد.
کرد قبا جبهی خورشید و ماه/ زین دو کلهوار سپید و سیاه
معنی : از دو قطعه پارچه کوچک سیاه و سپید برای ماه و خورشید لباس دوخت.
زهرهی میغ از دل دریا گشاد / چشمهی خضر از لب خضرا گشاد
معنی: ابر را از بخار دریا ساخت و از کنار سبزهها چشمهی حیات روان ساخت.
جام سحر در گل شبرنگ ریخت / جرعهی آن در دهن سنگ ریخت
معنی: باران را در خاک سیاه ریخت حتا سنگ راهم سیراب ساخت.
زآتش و آبی که بههم در شکست / پیه در و گردهی یاقوت بست
معنی: از آتش و آبی که با هم ترکیب شدند در چون پیه و یاقوت چون جگر ساخته شد.
خون دل خاک ز بحران باد / در جگر لعل جگرگون نهاد
معنی: حرکات باد خون خاک را در جگر سنگ قرار داد تا لعل ساخته شود.
باغ سخا را چو فلک تازه کرد / مرغ سخن را فلکآوازه کرد
معنی: باغ سخا را چون فلک سبز و خرم ساخت و پرنده سخن را در آن مشهور ساخت. اشارهای دارد به سخن وری با سخاوتمندی و قدرشناسی از سخن توأمان است.
نخل زبان را رطب نوش داد / در سخن را صدف گوش داد
معنی: ثمرهی درخت زبان را شیرینی گفتار قرار داد و برای شنیدن مروارید گفتار صدف گوش آفرید.
پردهنشین کرد سر خواب را / کسوت جان داد تن آب را
معنی: سری که میل به خواب داشت را به خواب برد و تن آب نطفهای بود که تبدیل به انسان ساخت «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَىْءٍ حَىٍ»
؛«و ما با آبى که از آسمان فرود آوردیم، موجودات گوناگونى را حیات و زندگى بخشیدیم»
زلف زمین در بر عالم فکند / خال «عصی» بر رخ آدم فکند
خال عصی: «و عصی آدم ربه فغوی» ؛ «آدم پروردگارش را عصیان کرد و هدایت نشد»
معنی: سایهی زمین دور زمین را فرا گرفت و مهر سرپیچی را بر رخ آدم زد.
روی زر از صورت خواری بشست / حیض گل از ابر بهاری بشست
معنی: خواری را از چهرهی طلا پاک کرد و با باراندن باران گل را پاک کرد.
زنگ هوا را به کواکب سترد / جان صبا را به ریاحین سپرد
معنی: با ستارهها تیرگی هوا را از بین برد و بوی گلها را برای روحبخشی بادها گذاشت.
خون جهان در جگر گل گرفت / نبض خرد در مجس دل گرفت
معنی: خون جهنده در بدن آدمی قرار داد و جایگاه عقل را در دل اشاره دارد به «أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا»؛ «آیا در زمین سیر نمیکنند تا صاحب دلهایی گردند که بدان تعقل کنند»
خنده به غمخوارگی لب کشاند / زهره به خنیاگری شب نشاند
معنی: خندیدن را بر کنج لبان مانند غمخواری برای از بین بردن اندوه فرستاد و ستارهی ناهید را برای مطربی و شادی آسمان آفرید.
ناف شب از مشک فروشان اوست / ماه نو از حلقه به گوشان اوست
معنی: نیمهی شب ارایه کننده بوی خوش خدا است و هلال ماه بنده و خدمتگذار.
پای سخن را که درازست دست / سنگ سراپرده او سر شکست
معنی: سخن و اندیشه که درکش تا همه جا میرفت رفته است و سنگ سراپردهی حریم خدا او را از رفتن بازداشته است.
وهم تهی پای بسی ره نبشت / هم زدرش دست تهی بازگشت
معنی: خیالی که ناتوان است راه زیادی را رفته است اما دست خالی برگشته است.
راه بسی رفت و ضمیرش نیافت / دیده بسی جست و نظیرش نیافت
معنی: ضمیر راه بسیاری رفت، او را نیافت، چشم چیزهای زیادی را جستجو کرد ولی نظیر خدا نیافت.
عقل درآمد که طلب کردمش / ترک ادب بود ادب کردمش
معنی: عقل گفت که من در جستجوی خدا هستم این گفتهی او ترک ادب بود و من او را ادب کردم.
هر که فتاد از سر پرگار او / جمله چو ما هست طلبگار او
معنی: هر که از خداوند دور شد مانند ما میکوشد به او نزدیک شود.
سدرهنشینان سوی او پر زدند / عرشروان نیز همین در زدند
سدرهنشینان: فرشتگان؛ عرشرو: عارف
معنی: فرشتگان به سوی او پرزدند و عارفان نیز همین کار را انجام میدهند.
توضیح ابیات: رضا طاهری
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.